آخرش این روزها تموم میشن
نگرانی ها و دلهره ها و دلتنگیها تمام میشن
همه چی تمام میشه حتی «ما»ی قدیمی هم تموم میشه
تنها چیزی که قطعیست ، «ما» دیگه اون «ما»ی قدیمی نیستیم
این دلتنگی ها از ما چیز دیگری میسازن
ما عوض میشیم
دو تا دوست با هم از کافه ای که سه ساعت اونجا بودن و کلی با هم گپ زدن ، بیرون میان .با هم خداحافظی میکنن و از هم جدا میشن و هر کدوم از یه طرف خیابون میرن.
اما کمتر از یک دقیقه ، ماشینی با سرعت با یکی از اون دو نفر تصادف میکنه و از هر پا فلج میشه
سه ماه بعد
این یکی داره زندگی عادیش رو میکنه و اما اون یکی چی!؟
باید به کجا ناله کنه ؟
فرقش چی بوده !؟
من هم یه روز یه تصادف شدید عاطفی کردم
الانم اون داره زندگی عادیش رو میکنه و اما من چی !؟
هر روز باید با سوال بدون جواب روبرو باشم که چرا ؟
به کجا باید گلایه کرد؟
فقط باید ناله کرد و گریست و بس!
باالاخره تموم میشیم !
ما چگونه ما شدیم !؟
فقط شاید یک چیز دردهای ما را تسکین میدهد
دیدار اون دوست کافه شاپی !
چه در کافه چه در خانه روی ویلچر !
فقط دیدار دوست است که آلام ما را کمی تسکین میدهد و شاید فراموش
من اما خوش شانس نبودم و دوستم را از دست دادم
کلا کوچ کرد و رفت
خدا به داد من برسد
درباره این سایت