نمیدونم داستان زینب رو تا کجا تعریف کردم و تا به حال خودم وبلاگ رو نخوندم حتی و فقط نظرات رو سعی کردم جواب بدم بیشتر

یه روز اومد گفت من نمیتونم تحمل کنم و باید برم

قانعش کردم که بمونه

اون از اخلاق و برخورد من گلایه داشت که خیلی بهش محبت میکنم !

زینب از اینکه من خیلی بهش توجه و یا بقول خودش محبت میکردم ناراحت بود

و بازم بقول زینب ؛ هر روز عذاب وجدان داشت که میومد شرکت

زینب فکر میکرد حالا که مدیرش بهش عاشقانه فکر میکنه پس هر توجهی و نگاهی رو اونجوری تفسیر میکرد

یه روز مانیتورش رو با یه بخش دیگه عوض کردم، گفت چرا اینکار رو کردین ؟ اونا با من بد میشن

یه روز بجای لب تاب نه چندان جدیدش ، یه سیستم قوی گذاشتم

یه روز تووی زمستون بخاری مخصوص واسش گذاشتم

یه روز حقوقش رو افزایش دادم

یه روز خارج از نوبت مرسوم بهش پیشنهاد گرفتن وام دادم

یه روز پاداش دادم

و خلاصه همه اینها برای زینب معنیش این بود که بخاطر علاقه من بوده و نه چیز دیگه ای

نمیخوام انکار کنم که بی ربط بوده ولی تقریبا بیست سی درصد این اتفاقها بخاطر حس من بود و بقیه ش واقعا جنبه کاری داشت و زینب اینجوری تعبیر میکرد همه رو

مثلا من به یکی از مهندسخای بخش فنی یه تومن پاداش دا‌ده بودم و سه چهار روز بعد به زینب مبلغ کمتر از اون رو دادم ولی زینب گفت از این محبتهای عشق آلود بقولی خسته شده!

و شاید همینها باعث شد بره

یه دنده بود و جذاب !

اصلا نمیتونم یه صفت بدش رو به تنهایی بگم

خداییش صفت بدی هم نداشت ، فوق العاده بود

یه روز اومد گفت من تا آخر هفته هستم و به شوهرم گفتم داستان رو !!!!!!!

واقعا بهم ریختم

من حاضرم عذاب بکشم ولی باعث عذاب کسی نشم

گفت که به شوهرم گفتم شما به من این حس رو دارین و گفته تا آخر این هفته بیشتر نمون

تا الانم باور نکردم که گفته ولی راهی نداشتم و گفتم باشه

خیلی اذیت شدم

در موردم هر جور میخواین قضاوت کنین ولی هر کی اینکار رو بکنه بدونه قضاوت کار آدماییه که زود میخوان بذای سوالاشون جواب پیدا کنن فارغ از اینکه درست باشه یا نه

من مبتلا شدم

نتونستم خودمو نجات بدم

وقت میخواستم ولی نداد

فعلا


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جزوه های پزشکی دانستنی آشپزخونه Ashley آموزش طراحی لوگو پیکاسو آرت تولید و عرضه نانو سنگ فروشگاه دوربین خودرو دل نوشت Trish