ساعت تقریبا ده  بود که یکی از دوستای دوره دبیرستانم زنگ زد

ما هنوز یه وقتایی همو می بینیم

خلاصه گفت که یه دورهمی هستش و بیا

قول یازده و نیم دادم ولی زودتر رفتم

جای همگی خالی خوش گذشت

کلا من خیلی وقت ندارم تووی اینجور دورهمی ها برم و خداییش نه اینکه بدم بیاد ولی خیلی هم علاقمند نیستم

کلا وقت ندارم

یه اکیپ طبیعت گردی هستن و سه تا از دوستای اون دوره من هم عضو هستن

دخترا و پسرا از خاطرات مشترکشون می گفتن و من فقط گوش میکردم و متاسفانه اهل طبیعت گردی نیستم و خاطره ای هم باهاشون نداشتم

خداییش یه کم حسودیم شد که چرا اینا اینهمه وقت دارن و میرن تفریحات اینجوری ولی من هیچوقت وقت ندارم !

یه کم به خودم فکر کردم که خیلی به خودم کم رسیدم توو این چند ساله!

جالب قضیه اینه که واسه بعضیاشون من آدم موفقی هستم

کلا شیر توو شیره

من میخوام اونجور باشم اونا میخوان اینجور !

ظاهرا هیچی سر جاش نیست !!

شب بدی نبود و بنده خداها تدارک شام هم دیده بودن که هم دیروقت بود و هم غیر رژیمی !

خلاصه فقط نشستم پای سفره

من اگه حکایت زینب پیش نمیومد فکر کنم الان یه ربات شده بودم

خداییش رنگ زندگیم رو عوض کرد!

بعد از مهمانی که من زودتر البته برگشتم و بقیه ادامه دادن

اومدم خونه و تصمیم گرفتم لباسهایی رو که دوست ندارم یا نمی پوشم رو از لباسام حذف کنم

پیراهنها رو کمی پاکسازی کردم ، حدود ده تا پیراهن شد که توو سال گذشته فقط یکی دو تاشون رو اونهم فقط یه بار پوشیدم

همه رو گذاشتم کنار که فردا ردشون کنم

دارم با جزییات می نویسم و فقط آب خوردنم رو ننوشتم

کلا نوشتن رو خیلی دوست دارم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اطلاعات حقوقی بهاره iranreportaj Jim جلوهِ ولایت مینیمال های یک کلاغ سپید خاطرات کودکی معرفی رشته روانشناسی امام حسین خیلی سختی کشید باغچه نیلو