امروز سیزده را به در کردم ای کاش بی میلی زینب به برگشت به کارش هم به در میشد!
فقط خدا میدونه که تمام لحظات من داره به امضای زینب میرسه
نا امیدی بدترین بلاست
شما وقتی منتظر کسی هستید که مثلا شاید یه روزی بیاد
مثلا ده سال دیگه حتی
ولی من هیچ امیدی ندارم حتی یه درصد که زینب تصمیمش عوض شه و بخواد برگرده
برای همین هم گذشت زمان به جلو منو به دیدنش نزدیک نمیکنه که هیچ ، دورتر هم میکنه
متاسفم که اینجوری باید حضور دایمش رو احساس کنم !!
ای کاش خصوصیاتش رو میشد در آدم دیگه ای ببینم
هنوز سیزده روز از سال جدید گذشته که من ناله اون رو دارم کماکان سر میدم
یعنی روزی میرسه که یه پیغام یا یه زنگ بزنه و بصورت معجزه وار برگرده !؟
افسوس
حضورش سنگین و خاطره انگیز و نفس گیره و شیرین !
موندم با این «عسل مسموم» چه کنم
هم شیرین و هم کشنده س!
من آدم ضعیفی نبوده و نیستم ، خداییش اون فوق العاده بود !
درباره این سایت