یادمه یه روز به زینب وقتی از احساس خودم بهش گفتم و دو سه روزی فکر کنم گذشته بود ، آدرس وبلاگم رو دادم !
البته خود همینم داستان داشت
ماموریت رفته بودم ، لب تابی که زینب تووی شرکت باهاش کار میکرد خراب شده بود و به من زنگ زد و گفت حالا چیکار کنم و ورود اطلاعات رو چطور انجام بدم؟ منم گفتم لب تاب منو ببر فعلا باهاش کار کن تا بیام.
بعدش فهمیدم اگه اکسپلورر رو وا کنه که متوجه نوشته های من در مورد خودش میشه تووی وبلاگ.
سریع بهش زنگ زدم که باهاش کار کن ولی لطفا اکسپلورر رو وا نکن. اوکی داد .
بعد از دو سه روزی فکر کنم بهش گفتم یه وقت فکر بدی نکنی ، واقعیتش اینه من یه وبلاگ دارم که نمیخواستم تو بخونیش!
بعد از داستان گفتن احساسم بهش
یه روز گفت آدرس رو میشه بدین؟
منم گفتم بله و دادم
خوندش کامل کامل
شب پیام دادم با واتساپ که ببخشید اگه بعضی جاهاش ناراحتت کرده احیانا
گفت نه اصلا مگه آدم از این همه تعریف و تمجید ناراحت میشه!؟
خیلی خوشحال بودم که خونده و خوشش اومده
مدت کمی گذشت و گفت من نمیخوام بخونم وبلاگو و دارم اذیت میشم و از این حرفا
منم قول داده بودم باهاش مثل یه کارمند عادی برخورد کنم
گفتم باشه وبلاگو حذف میکنم
حذف کردم و رفتم یکی دیگه رو شروع کردم
مدت کمی باز گذشت و خودم بهش گفتم من نمیتونم ننویسم
یه وبلاگ جدید دارم و تووی اون ادامه دادم میشه بخونیش؟
قبول کرد و بازم خوندش
من واسه این پیشنهاد دادم که بهتر منو بشناسه و منظورم رو بهتر بدونه تووی این اتفاق عجیبی که واسم افتاده
میخواستم نترسه و بهتر بفهمه داستان منو
دروغ چرا دوست داشتم یه کم هم بهم علاقمند بشه
وبلاگ اول همینه که بعد از چند ماهی که بسته بود مجدد راه اندازیش کردم با همون اسم ولی مطالبش همه از بین رفت
اسم وبلاگ دوم ولی newhome بود.
به یه معنی ؛ زینب آدرس این وبلاگ رو داره ولی بی نهایت بعیده آدرسو سیو داشته باشه و اصلا بیاد و بخونه.
امیدوارم که بخونه!!
درباره این سایت