یکی از دوستان و خوانندگان پرسیده بود اگه زینب متاهل بوده جرا وقتی تظر شما رو شنیده خوشحال شده !؟

بله دقیقا همین اتفاق افتاد

زینب با روی خوش شنید و خوشحال شد و حتی بعدش تشکر کرد و بعدش سوار ماشین من شد و با هم تا خونه سون رفتیم و کلی هم تووی راه خندیدیم و حرف زدیم

حتی بعدها که قصد رفتن کرد همه اینا رو بهش گفتم که تو ناراحت نشدی که الان احساس کنی تحت فشاری و بخوای بری

ولی من فقط حدس میزنم که اولا اون هم داشت دچار میشد و ترسید اتفاق بدی واسش بیفته و به اصطلاح ترسید عاشق شه! البته فکر کنم

چون یه روز گفت این وبلاگ لعنتی رو لطفا حرف کن چون من نمیدونم این چه مرض ایه که نمیتونم نخونمش.

دوم اینکه از اینکه این حس توو دوران تاهل واسش پیش اومده ناراحت بوود چون همون شب بهم گفت : مهندس ! متاسفانه این اتفاق توو زمان و مکان درستی اتفاق نیفتاده

البته اینا همه ش فرضیه س و نمیدونم شاید درست نباشن

این یادداشت رو به احترام اون دوست نوشتم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

محمد مهدی عیدی اردلی arman آنلاین فروشگاه | آزکالا درآمد با ارز های مجازی‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ircoin.blog.ir حرمين Kristen بزرگترین وبسایت کسب درامد از طریق بیتکوین پیشگامان صنایع دیزلی و نیروگاهی پارسیا