سه روز وقت داشتم

زینب گفته بود تا آخر هفته بیشتر نیست

سرمای بدی خورده بودم از اونا که چهار پنج روز مریض رو میخوابونن

حال جسمی داغون

حال روحی داغون

خیلی ازش خواهش کردم بمونه خیلی خیلی

اولش گفت از کارم خوشم نمیاد

پیشنهاد کار تووی بخشهای دیگه رو دادم

خداییش ولی هیچوقت گلایه حقوق دریافتی نداشت

آخرش وقتی دید راهی نداره و همه جوره حاضرم باهاش راه بیام گفت من به همسرم گفتم و گفته باید برم

واسه همینم سه روز وقت داشتم

خیلی داغون شدن خیلی

باورش خیلی سخت بود و فشار روحی روانیش بیشتر سخت بود

از یکی دو نفر خواستم که باهاش حرف بزنن

ولی هیچ حرفی افاغه نمیکرد

کلا یکدنده بود

شاید اگه بگم به اندازه جذابیتش ، یکدنده بود ، اشتباه نکرده باشم

روز دوم بخاطر یه موضوع مهمی که مطرح کرده بود از خونه با خودم قرآن بردم محل کار و جلوش قسم خوردم

احساس الانم اینه که با یه نفر غیر از همسرش م کرده و تصمیم اونو اجرا کرده و هنوز به همسرش چیزی نگفته

یادمه گفت رفتاراتون با من فرق داره تا با بقیه

هر کاری میگفت رو اجرا میکردم تا احساس بدی نداشته باشه

من واقعا نمیخواستم این کار ادامه دار باشه

و به دنبال حل کردنش بودم

ولی مهلت نداد

به من میگفت من هر روز قبل از بیرون اومدن جلوی آینه که می ایستم عذاب وجدان دارم

مطمئنم راست میگفت ولی شدتش رو نمیدونم و درک هم نکردم

من نمیخواستم یه رابطه درست کنم و ادامه ش بدم

من تووی یه رابطه افتادم و فقط میخواستم بیام بیرون ازش

ولی وقت نداد بفهمم کجام اصلا !

میگفت تا به حال این تجربه رو تووی دوران متاهلی نداشتم ولی تووی دوران مجردی داشته

ترسیده بود شاید 

بد شانس بودم

میتونست بهتر بشه ولی نه وقت و شجاعتش بود از طرف اون و نه صبر و هوشش از طرف من

عصر روز سه شنبه به گمونم آهرین روز سال دو هزار و هجده میلادی

مثل سال قدیم میلادی اونهم رفت که رفت .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آشپز مجموعه تشریفات مجالس و کترینگ ژینوس اخبار سینما گرافیک انقلابی نوت های کوتاه جلوه ی پاییز گروه آکس کناف